جدول جو
جدول جو

معنی چل دین - جستجوی لغت در جدول جو

چل دین
کشتزاری در شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دین
تصویر هم دین
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلندین
تصویر پلندین
بلندین، پیرامون در، چهارچوب در خانه، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 8 هزارگزی جنوب لشت نشاء واقع است. جلگه و مرطوب است و 432 تن سکنه دارد. آبش از توشاجوب سفیدرود. محصولش برنج، ابریشم و چای. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
چوب بالایین در خانه. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم کیش. هم آیین. هم مذهب. (یادداشت مؤلف) : قیصر جواب داد که ابرهه همدین ماست وما بر همدینان خویش سپاه نفرستیم. (تاریخ بلعمی).
از آن کاو نه همدین و همراه بود
زبان از ستودنش کوتاه بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است به مسافت کمی در مشرق خشت به فارس. (ازفارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان حومه بخش خشت شهرستان کازرون، واقع در 3500 گزی شمال کنار تخته با 317 تن سکنه. آب آن از رود خانه شاپور و راه فرعی آن از جعفرجن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع چهارمحال اصفهان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 15 هزارگزی شمال شهرکرد و 3 هزارگزی راه پل زمانخان به سامان واقع است. دامنۀ کوه و هوایش معتدل است و 233تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش برنج و غلات وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
دین خوب. و پارسیان آئین و کیش خود را به دین خوانده اند و لغتی است پارسی که عرب نیز بهمین معنی استعمال کرده و عرب وعجم در بعضی لغات مشارکت دارند، از آن جمله دین، تنور، خمیر، دینار، درهم، کفن، و غیره. (انجمن آرا) (آنندراج). دین و آئین حضرت زردشت که دین بهی گویند. (ناظم الاطباء). دین زردشتی. گبر. مجوس.
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
پیرامن در باشد. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). پیرامون و چوب بالائین در خانه باشد و بعضی چهارچوب در خانه را هم گفته اند. (آنندراج) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در پلندین.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم دین
تصویر هم دین
هم آئین، هم مذهب، هم کیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپیدن
تصویر چلپیدن
روان شدن رفتن، جنبیدن، رمیدن، لایق بودن سزاوار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحدین
تصویر ملحدین
جمع ملحد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلودین
تصویر کلودین
فرانسوی سریشم پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم دین
تصویر علم دین
دینشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضد دین
تصویر ضد دین
ویدین بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه دین
تصویر شه دین
شاه دین، کنایه از حضرت علی (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلندین
تصویر پلندین
چارچوب در آستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین
بی کیش، خدانشناس، فاسق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد
متضاد: خداشناس، دیندار، مومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنار زائو نشستن در شش شب اول زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
میان دوپا
فرهنگ گویش مازندرانی
محور چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در مسیر مالروسی سنگان به کجور در نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دوک چهارپر پشم ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاپی زاییدن، بی انقطاع فرزند آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
برعکس
فرهنگ گویش مازندرانی